طناب اولین ساخته ی رنگی هیچکاک است که در سال 1948 بر اساس رمانی از پاتریک همیلتون ساخته شد. طناب روایت مهمانی چند دانش آموخته ی یکی از دبیرستان های امریکا است که پس از سال ها دور هم جمع می شوند و بر اساس تحصیلات و طبقه ی اجتماعی نظرات متفاوتی درباره ی نظام های سیاسی حاکم بر دنیا دارند. دیوید یکی از مهمانان دعوت شده به مراسم گم شده است و هرچه زمان پیش می رود خبرهای نا امید کننده تری از یافتن او به گوش می رسد . رابرت کدل(با بازی ِ مانند همیشه خوب جیمز استوارت) ، معلم سال های دبیرستان دیوید و ... و از طرفداران اصلاحات اجتماعی است که در نهایت کشف می کند براندون میزبان جشن ، دوست خود دیوید را به قتل رسانده است. در این یادداشت قصد داریم به انگیزه و جهان بینی براندون برای این قتل بپردازیم .اما در ابتدا بهتر است به چند نکته درباره ی فرم فیلم اشاره کنیم.
هیچکاک معمولا برای امضای هنری اثر خود نقش کوتاهی در فیلم هایش بازی می کند.این بار هم در همان سکانس های ابتدایی فیلم هیچکاک را می بینیم که در صف اتوبوس ایستاده و پس از توقف و حرکت دوباره ی آن ، در جای خود بی حرکت و شگفت زده از اتوبوس جا مانده است. در صورتی که بخواهیم به صورت افراطی به رمز گشایی سکانس های فیلم بپردازیم ، می توان اتوبوس را نماد ایدئولوژی های متعدد دهه ی 50 دانست که مانند اتوبوس های شهری پشت سر هم می آمدند و می رفتند و هر کدام نظر موافق بخش هایی از مردم را به خود جلب می کردند. مردمی که عده ی کمی از آن ها اهل تفکرند و ما بقی مانند مسافران یک اتوبوس کورکورانه به حمایت از یک ایدئولوژی می پردازند.
طناب در واقع یک سکانس- پلان 80 دقیقه ای است که تمام وقایع آن زنجیر وار به هم متصل شده اند.در تمام طول فیلم فقط10 کات وجود دارد که آن هم به دلیل ضعف تکنولوژی در آن زمان بوده است. طبق تکنولوژی آن زمان بیشترین مدت زمانی را که می شد با دوربین فیلمبرداری ضبط کرد 10 دقیقه بوده است.البته این 10 کات هم به نحوی طراحی شده است که بیننده متوجه آن نمی شود. هیچکاک با زوم کردن تصویر روی اجزای صحنه و سیاه شدن آن با یک دیزالو حلقه ی جدید فیلم خود را آغاز می کند. فرق هیچکاک با سایر کارگردان های تاریخ سینما در این است که این محدودیت های زمانی و مکانی و فنی هیچ خللی به نحوه ی روایت او وارد نکرده است. نکته ی قابل توجه تر این که هیچکاک در این فیلم برای روایت خود حتی از موسیقی هم کمک نمی گیرد و طناب را بدون موسیقی متن می سازد. هیچکاک با کارگردانی دقیق خود توانسته از یک داستان معمولی و دیالوگ محور اثری جاودانه خلق کند.
اما با نقل مقدمه ای به رمز گشایی انگیزه فتل دیوید می پردازیم.
نظریه پردازان عوامل مختلفی را عامل محرک تاریخ دانسته اند.از غریزه های جنسی و رشد علم گرفته تا اصالت خانوادگی و ... . در میان این نظرات تنها تعداد معدودی از آن ها مبنای ایجاد نظام های اجتماعی شده اند.به عنوان مثال می توان به مارکس اشاره کرد که اقتصاد یا تکامل ابزار تولید را عامل محرک ملت ها می دانست و بر اساس این نظرات ( و با انجام اصلاحاتی)نظریه ی موج سوم و حکومت های کمونیستی شکل گرفت.
در دهه های 40 و50 قرن بیستم نظرات نیچه مورد توجه بسیاری از متفکرین و مردم قرار گرفت و توانست با نفوذ در لایه های مختلف طبقات اجتماعی ، تاثیر خود را بر تحولات قرن بیستم بگذارد. مبنای اصلی نظرات نیچه بر قدرت طلبی ، ارزش های فردی و برتری نژادی استوار است و نظام هایی چون فاشیسم و نازیسم بر اساس این نظریات شکل گرفته اند. در دیدگاه نیچه انسان ها به دو گروه تقسیم می شوند: گروه اول افرادی هستند که برای فرماندهی و آقایی خلق شده اند و گروه دوم برای ابزار بودن در دست فرماندهان .او گروه اول را سروران و گروه دوم را بندگان می نامد. نیچه معتقد است اعضای گروه سروران به لحاظ اخلاقی هم ارزشمند ترند و تمام صفات نیک مانند شجاعت ، صداقت و ... مختص آن هاست و گروه بندگان به دلیل ضعف خود با صفاتی مثل ریا و دروغ شناخته می شوند.
براندون که شخصیت منفی فیلم هیچکاک است از معتقدین به نظرات نیچه است و خود را از دسته ی سروران می داند و به خاطر قدرتی که دارد خود را محق می داند که با زندگی دیگران بازی کند و حتی کار را به آن جا بکشاند که دیگران را به کام مرگ بفرستد. نظریات نیچه با خلق و خوی عمل گرایی (progmatism) امریکایی براندون تشدید می شود و انگیزه ی قتلی بی مورد را برای او فراهم می کند. براندون می کشد چون توانایی کشتن دارد و معتقد است به دلیل این که ابر مردی از طبقه سروران است ، کسی حق ندارد از او باز خواست کند ، زیرا عمل وی است که باید ملاک داوری قرار گیرد. این نظریات براندون در دیالوگ های او در فیلم مشهود است از جمله این جملات می توان به موارد زیر اشاره کرد :
- جوجه هم می تواند دلیل قتل باشد : قتل ساده ست ، یه ضرب چاقو و تمام .جنایت نوعی هنر است.
- افراد برتر در زمان مشخص می توانند کسانی را که بی ارزش باشند رو بکشند. مثل من و فیلیپ و رابرت.
طناب با صحنه ی عبور و مرور عادی مردم در خیابان شروع می شود . مردمی که به زندگی آرام خود در شهر مشغولند و در ظاهر شهر نشانه ای از عدم امنیت و احتمال وقوع جنایت وجود ندارد.اما هیچکاک ما را از طریق یک پنجره به داخل یکی از خانه های شهر می برد تا خطری را به مردم امریکا گوش زد کند. خطر فاصله گذاری های افراطی بین مردم.خطر از بین رفتن ارزش هر فرد به عنوان یک انسان.در بسیاری از صحنه ها در background تصویر شهر را می بینیم که نشان از تاکید هیچکاک بر محیط شهری است به این معنی که این اتفاقات در مهد تمدن در حال وقوع است و نه در جنگل های دور افتاده یا سرزمین های بدوی.
هیچکاک فیلم را با صحنه ای که با نور قرمز ی که مدام در حال خاموش و روشن شدن است به پایان می برد و همزمان صدای آژیری در آن به گوش می رسد .شاید بتوان این صحنه را زنگ خطری برای مردم امریکا دانست که بدانند در محیط به ظاهر آرام و آراسته ی شهر خود افرادی با نظریاتی زندگی می کنند که حاضرند جان تمام مردم خود را به خطر بیندازند تا قدرت خود را اثبات کنند.این زنگ خطر نه فقط برای امریکای دهه 50 است بلکه تلنگری است برای همه ی نسل ها در همه ی زمان ها در سرتاسر جهان.
http://www.filmovies.ir/rope/این نقد در سایت فیلموویز هم منتشر شده است.