شاید بتوان دیوید لین را در کنار استنلی کوبریک کمال گرا ترین کارگردان های تاریخ سینما دانست.مشهور است که نوشتن فیلم نامه هایش یک سال به درازا می کشید و برای ساخت آن نیز یک سال تمام وقت می گذاشت و به دلیل همین ریز بینی به هیچ بازیگری اجازه نمی داد حتی یک کلمه از دیالوگ هایش را تغییر دهد. او حتی در زمان ساخت لورنس عربستان برای فیلم برداری با زوم بسیار زیاد لنز جدیدی را طراحی کرد که به لنز دیوید لین مشهور است.هم چنین گفته اند که در جریان ساخت دکتر ژیواگو بازیگران را مجبور می کرد از لباس زیر های مربوط به زمان وقوع فیلم استفاده کنند.
دکتر ژیواگو در سال 1965 بر اساس رمانی از بوریس پاسترناک ساخته شد. عمر شریف بازیگر اصلی فیلم است و بدون شک بهترین نقش آفرینی دوران بازیگری خود را تجربه کرده است.تماشاگرانی که فیلم را دیده اند حتما نگاه های تاثیرگذار او را به یاد دارند.نگاه هایی که حسرت زندگی آرام و با امنیت با هاله ای همیشگی از اشک در آن موج می زند.
دکتر ژیواگو دستان پزشکی است از طبقه ی بورژوا که در کودکی خانواده خود را از دست می دهد و برای ادامه ی زندگی نزد ، یکی از اقوامش فرستاده می شود.پس از پایان تحصیلات با دختر همان خانواده تانیا ازدواج می کند.ژیواگو علاوه بر پزشکی گاهی شعر می سراید.لین از این دوگانه دوستی ژیواگو استفاده می کند تا شخصیت او را برای بیننده موشکافی کند. پس از ازدواج آن ها جنگ جهانی اول و بعد از آن جنگ های داخلی روسیه بین ارتش سفید و ارتش سرخ آغاز می شود و ژیواگو برای خدمت عازم جبهه می شود.در بیمارستان جنگی با زنی به نام لارا آشنا می شود که برای یافتن همسرش به جبهه آمده و در بیمارستان به کمک بیماران مشغول است.رفته رفته بین لارا و ژیواگو رابطه ی عاشقانه ای شکل می گیرد.
ژیواگو پس از بازگشت از میدان نبرد به سراغ تانیا همسر خود می رود و متوجه می شود در زمانی که او مشغول به خدمت برای کشورش بوده دولت کمونیست خانه ی او را را غصب کرد و در آن 11 خانواده ی روسی را جا داده است . مردم و حکومت هر روز بخشی از وسایل خانه ی آن ها را به جرم گران بودن غصب می کنند. حق مالکیت شخصی اموال دیگر معنایی ندارد و شور انقلابی چنان مردم را مسخ کرده است که از عذاب کشیدن و فقیر شدن هم وطنانشان ذوق زده می شوند . این مردم دوست دارند طبقات بالا دستی جامعه را تحقیر کنند تنها به این علت که در گذشته وضعیت بهتری از آن ها داشته اند.
ژیواگو زیر فشار های این چنینی جلای وطن می کند و به منطقه ی اورال که روزی برای خانواده ی همسرش بوده پناه می برد.اما آن جا هم از خطر کمونیسم در امان نمانده و خانه ی آن ها به مالکیت دولت درآمده است. ژیواگو برای بازیافتن آرامش روحی خود به سراغ شعر می رود اما باز هم مورد خشم طرفداران کمونیست قرار می گیرد. آن هم به چه جرمی ؟ شخصی بودن اشعار.سرکردگان بولشویک معتقدند همه چیز باید برای خلق باشد حتی شعر . به همین دلیل اشعار او اجازه ی انتشار پیدا نمی کنند.این بار جرم ژیواگو اهمیت دادن به ارزش های شخصی است.کمونیست همه چیز را برای حکومت می خواهد حتی افکار ملت را.در این حکومت مردم حتی اجازه ی آزادانه اندیشیدن را از دست داده اند.
ژیواگو پس از مهاجرت ، به صورت کاملا اتفاقی در کتابخانه ی شهر یوریانتین با لارا برخورد می کند . او روز ها به بهانه ی کتابخانه نزد لارا می رود و شب ها پیش خانواده اش باز می گردد. گویا زندگی قرار است از این به بعد روی خوش به ژیواگو نشان دهد.اما شبی پس از بازگشت از خانه ی لارا پارتیزان های ارتش سرخ او را دستگیر و مجبور به همکاری با آن ها می کند. مکتب کمونیست بار دیگر مانند آواری بر سر ژیواگو خراب می شود.پس از دو سال خدمت در ارتش صبرش لبریز می شود و با فرار به خانه باز می گردد.اما تانیا به علت همکاری با ژیواگو تبعید شده است . او به خانه ی لارا می رود اما در آن جا هم کسی منتظرش نیست. او که در سفر طولانی اش در بوران و سرما تا آستانه ی مرگ رفته بیهوش می شود اما لارا مانند فرشته ی نجاتی از راه می رسد و او را با زندگی آشنا می کند.زندگی باز هم به آرامش نسبی می رسد.
در نهایت کمونیسم آخرین ضربه را هم به ژیواگو می زند.کامارفسکی که از جوانی با لارا ارتباط داشته به سراغ آن ها می آید و خبر می دهد همسر قبلی لارا به جرم خیانت اعدام شده و ممکن است لارا به جرم همکاری دستگیر شود. می بایست لارا به منطقه ای دور افتاده تر برود اما بدون همسرش. ژیواگو و لارا که در انتظار به دنیا آمدن فرزندشان هستند مجبور به پذیرفتن پیشنهاد کامارفسکی فرصت طلب می شوند و حکم تنهایی ابدی برای ژیواگو امضا می شود.
تمام داستان در خلال سال های انقلاب بولشویکی روسیه رخ می دهد و در حقیقت این داستان رمنس بستری است برای روایت مرگ ارزش فردیت در دوران حکومت کمونیست ها .لین انزجار مردم از حکومت تزاری را به بهترین شکل در صحنه ی قتل عام خیابانی به نمایش می گذارد و بیننده را قانع می کند که چنین جامعه ای نیاز مبرم به انقلاب داشته.اما به نظر می رسد ادامه ی داستان از دید یک مرد بریتانیایی روایت می شود. مردی که دلبستگی زیادی به انقلاب ندارد و زندگی شخصیش برای او از اهمیت بیشتری برخوردار است. رفتارهای طبقه ی پرولتاریا بیشتر از روی عقده های شخصی نمایش داده شده و انقلاب این فرصت را به آن ها می دهد تا بتوانند عقده های خود را بر سر دیگران خالی کنند حتی اگر این فرد نخبه ای مانند ژیواگو باشد که برای خود آن ها مفید است.در انتهای فیلم می بینیم کامارفسکی که در گذشته از نزدیکان حکومت تزاری بوده با وجود وقوع انقلاب همچنان از بزرگان کشوری است و نزدیکی زیادی به حکومت کمونیستی دارد.لین با این حرف تیر خلاص خود را به طرفداران کمونیست می زند و به آن ها گوشزد می کند با تمام این سختی ها و خون ریزی ها و مشکلاتی که در جریان انقلاب رخ داد اما هیچ تغییری در ماهیت صورت نگرفت و همان حکومت تزاری و دیکتاتوری به شکل جدیدی خود را بروز داد.
مکتب کمونیست در دهه 60 و 70 میلادی در اوج قدرت خود قرار داشت و کشور های زیادی در سرتاسر دنیا به این شیوه ی حکومت گرایش پیدا می کردند.لین با ساخت فیلم دکتر ژیواگو که به نظر می رسد بی ربط به سیاست های آن روز بریتانیا نبوده است خطرات چنین حکومتی را به مردم دنیا گوش زد می کند تا حد اقل موج حمایت از آن ها در امریکا و انگلیس قدری فروکش کند.لین به خوبی توانسته با دراماتیزه کردن محتوای اثر در لایه های داستان به هدفش برسد و در کنار ساخت شاهکاری ماندگار مضممون مورد نظرش را به بیننده القا کند.
این نقد در سایت فیلموویز هم منتشر شده است.
دوست عزیز نقد محشرتو خوندم . خیلی خوشم اومد . چرا این نقد هاتو منتشر نمیکنی ؟ آخه این وبلاگا که ...
من این نقدتو گذاشتم توی کافه نقد ( مرجع نقد ها ) . خودتم بزارش توی ویکی پدیا ( آخه اونو بلد نیستم ! ) . به هر حال ممنون بابت نقدت