عوامل فیلم
کارگردان: Michael Mann
نویسنده: Michael Mann& Christopher Crowe ;screenplay,James Fenimore Cooper;novel
بازیگران: Daniel Day-Lewis, Madeleine Stowe, Russell Means.
ژانر: اکشن، درام
محصول 1992 سینمای هالیوود
نقد فیلم
برخی از کارگردانهای شهیر تاریخ سینما به دلیل ساخت آثار ثقیل، روشن فکری و تا حدودی ضد جریان به جایگاهی رسیدهاند که اینگمار برگمن، تارکوفسکی و کیشلوسکی جزء این دسته از فیلمسازان محسوب میشوند؛ اما برخی دیگر از کارگردانها، هنر خود را در قالب آثاری پربیننده و عامه پسند به مخاطبان ارائه میکنند؛ چنان که جان فورد، آلفرد هیچکاک، هاوارد هاکس از دوره کلاسیکهای سینما و فرانسیس فورد کاپولا، مارتین اسکورسیزی، فرانک دارابونت و مایکل مان از کارگردانان دهههای اخیر سینمای جهان را میتوان جزء این دستهی دیگر به شمار آورد.
کمتر کسی را میتوان یافت که از میان آثار ساخته شدهی مایکل مان، هیچ یک را ندیده باشد. با این که کارنامه این کارگردان در ساخت فیلمهای سینمایی به لحاظ کمیت پر بار نیست؛ اما کیفیت آثارش، این خلاء را جبران نموده است.
مایکل مان با ساخت آثار اکشن، گنگستری یا پلیسی توانست خود را به عنوان یک کارگردان صاحب سبک به طرفداران سینما معرفی کند. با وجود این که ژانر آثار او به یکدیگر نزدیک است؛ اما موضوع و درونمایهی آنها با یکدیگر تفاوتهای چشمگیری دارند. در فیلمی مانند last of Mohicans قهرمان پروری میکند و میهن پرستی، شرافت و شجاعت را ارج مینهد و در Public Enemy از یک گنگستر قهرمانی میسازد که به هیچ وجه، آبش با میهن پرستی در یک جوی نمیرود و در پی ضربه زدن به نظام حاکم در امریکاست. مایکل مان هنری بالاتر از این هم دارد؛ همان چیزی که در Heat با بازی فوق العادهی دنیرو و آل پاچینو روی میدهد. در فیلم Heat بیننده خیلی سخت میتواند بین قهرمان و ضد قهرمان فاصله گذاری کند. برخی دنیرو را قهرمان میدانند و برخی آل پاچینو را. نقل مشهوری است که در سکانس 8 دقیقهای رستوران که با دو دوربین ضبط شده است، مایکل مان فاصلهی دوربینها، مسیر حرکت و ارتفاع آنها را نسبت به هر کدام از بازیگران، به طور مساوی تعیین کرد تا حتی صورت دیداری رجحان یکی بر دیگری هم، بر قضاوت بیننده تاثیری نداشته باشد. نتیجهی کار هم با وجود این دو غول بازیگری مشخص است؛ یکی از طلاییترین سکانس - پلانهای تاریخ سینما خلق میشود. بزرگترین هنر مایکل مان این است که میتواند واقعیت را به هر سویی که خود مایل است سوق دهد تا آن را در لباس حقیقت جلوه دهد. او جایگاه هنر خود را شناخته و به خوبی به عنوان یک رسانه از آن استفاده میکند. اشراف او بر هنر کارگردانی و رویکردش نسبت به سینما از او استادی ساخته است که در تاریخ سینما کمتر کسی را می توان با او مقایسه نمود.
Last of Mohicans از جمله آثاری است که الهام بخش سایر کارگردانها برای خلق اثر بوده است. موسیقی متن فیلم با تغییراتی بسیار اندک در ارباب حلقههای پیتر جکسون و شجاع دل مل گیبسون مورد استفاده قرار گرفته است؛ همچنین در تبدیل یک روستایی مخالف نزاع به یک قهرمان آزادی خواه -که به راحتی دشمنان را از میان بر میدارد- میتوان شخصیت مل گیبسون در فیلم میهن پرست را بسیار به شخصیت ناتانیل در آخرین موهیکان شبیه دانست. آخرین موهیکان حتی در بازی بازیگرانی که بعدها نقشهایی شبیه به ناتانیل را بازی میکردند، تأثیر داشته است. نحوهی سلاح دست گرفته دنیل دی لوئیس در هنگام بالا رفتن از کوه و یا دویدن با سلاح، بسیار خاص است. به طوری که هنوز هم پس از گذشت بیست و چند سال از زمان ساخت فیلم، شخصیت دیگری را در ذهن سراغ ندارم که با یک شیء بیرونی این قدر ارتباط برقرار کرده باشد و در بازی ِ خود به این خوبی از آن بهره ببرد. به نظر نگارنده، این ویژگی از فیلم هم در ارباب حلقهها تکرار شده است. برخی حرکات ویگو مورتنسن در نقش آراگون هنگام بازی با شمشیر، بسیار شبیه و الهام گرفته از حرکات دی لوئیس است. صحنههای مبارزهی محاصرهی قلعه در قسمت دوم ارباب حلقهها، نوشتههای نگارنده دربارهی شباهت سبک بازی این دو را بیش از سایر سکانسها تائید میکند.
قاب بندی، حرکت دوربین و لانگ شاتهای زیبای فیلم هر چند پیش از این نیز در آثارBig Production مورد استفاده قرار گرفتهاند؛ اما این بار، کارکردی جدید یافتهاند و به کارگردان کمک کردهاند که از محیط طبیعیِ لوکیشنها، برای روایت بهتر اثر استفاده کند. شاید بتوان این پدیده را از منظر شخصیت پردازی هم بررسی کرد؛ به این معنا که کارگردان به محیط فیزیکی اطرافش شخصیت داده است و بیننده هم آن را به عنوان یکی از عناصر روایت فیلم میپذیرد؛ به ویژه در صحنههایی که ناتانیل برای نجات گورا به رهبر قبیلهی آرماگو التماس میکند. قاب بستن رئیس قبیله با کوههای عظیم در Background نمونهای بسیار ساده از این شیوه است.
به دلیل محدودیتهای موجود در فیلمبرداریِ صحنههای پرتحرک، کمتر پیش میآید که صحنههای بدیعی در سکانسهای اکشن خلق شوند و خیلی از قابها و حرکات، تکراری به نظر میرسند. گاهی کارگردانها با افزودن چاشنی اغراق به سبک فیلمهای هندی، سعی در فراری رو به جلو برای جلب نظر بینندگان دارند که اغلب موارد به توفیقی دست نمییابند. این اشکال در آثاری که با یک تم و در یک برههی زمانی ساخته میشوند، بیشتر نمود دارد؛ اما مایکل مان به خوبی توانسته است از این دام بگریزد. او به جای سرمایه گذاری روی صحنههای درگیری متعدد -که بیشتر مورد علاقه نوجوانان است- با کمک موسیقی گوش نواز و تدوین ریزبافت فیلم، چند نمونهی کوتاه، تاثیر گذار و مخاطب پسند خلق میکند تا فیلم از این نظر هم چیزی از سایر آثار هم ردهاش کم نداشته باشد. دقت، واقعگرایی و باورپذیری صحنههای اکشن، فرمولی است که او در سایر آثارش هم به آن توجه ویژه داشته است. صحنههای نبرد خیابانی پس از سرقت نهایی از بانک در مخمصه، سکانسهای درگیری جان چلنجر در کلبهی جنگلی ِ دشمن ملت و لانگ شاتهای نبرد میان فرانسویان و انگلیسیها در آخرین موهیکان، از نمونههای سبک اکشن سازی در فیلمهای مایکل مان هستند.
در مقدمهی بحث گفته شد که مایکل مان استاد تغییر دادن واقعیت به هر سویی است؛ در آخرین موهیکان مسئلهی هجوم اروپاییان به قاره امریکا و قتل عام بومیهای این سرزمین، در لایهی زیرین داستان روایت میشود تا کارگردان بتواند مضامین مورد نظرش را به شکلی کنایی به بیننده، منتقل نماید. در پایان داستان فیلم، اروپاییان را مقصر اصلی قتل عام سرخپوستها نمیداند و بار بیشتر این قتل عامها را روی دوش بومیان امریکا قرار میدهد و این همان فرمول قدیمی سرخپوست خوب و سرخپوست بد است که از زمان جان فورد مورد استفاده قرار میگرفت و هنوز هم در سینمای هالیوود کاربرد دارد. این مسئله با چنان ظرافتی طرح میشود که بیننده هیچ جبههگیری بر علیه آن ندارد. مایکل مان با هنرش میتواند تاریخ را به گونهای دیگر روایت کند و به عبارت بهتر، میتواند تاریخ سازی کند و مظلومیت گورا را به عنوان مام وطن، در امریکایی که قرار است ساخته شود، به رخ بیننده بکشد.
آخرین موهیکان پایه گذار حرکتی بود که سالهای بعد توسط میهن پرست مل گیبسون و نجات سرجوخه رایان اسپیلبرگ ادامه یافت و هنوز هم ردپای آن در سینمای جهان باقی است. پروپاگاندا، از طریق دراماتیزه کردن مضامین در لایههای زیرین داستان، فرمولی است که هالیوود با جد و جهد به آن دست یافته است و از آن بهرهها برده است. امید است فیلمسازان داخلی نیز به جای فرار کردن از آن، قدری بیشتر بر روی آن سرمایه گذاری کنند تا از این طریق عمق نفوذ آثارشان را چند برابر نمایند. امریکاییها میتوانند در حقوقی که صاحب آن نیستند، خود را محق جلوه دهند؛ اما ما در ارائهی ابتداییترین حقوق ملت خود برای مردم جهان، ضعیف عمل میکنیم. امید است این نقص هم در برنامهریزیهای کلان مدیریت جدید سینمایی کشور، مورد توجه قرار گیرد تا شاهد ساخت آثاری با هدف نشان دادن حقوق پایمال شدهی ملت ایران، برای نفوذ و نشر آن در باور و فرهنگِ دیگر ملل باشیم.
این نقد در سایت فیلموویز هم منتشر شده است.
ویرایش : چیستا حاجیان