کارگردان : Darren Aronofsky
نویسنده : Darren Aronofsky
بازیگران : Hugh Jackman, Rachel Weisz, Sean Patrick Thomas
ژانر : علمی تخیلی، درام
محصول 2006 سینمای هالیوود
نقد فیلم
در فرهنگ مسیحیت Fountain به چشمه هایی از شیر و عسل گفته می شود که در بهشت برای بهشتیان جاری است . از وعده های کتاب مقدس برای پیروان راستین مسیح محسوب می شود که اهل بهشت از آن متنعم خواهند شد .
داستان فیلم درباره ی دانشمندی است به نام تامی که به دنبال راهی برای از بین بردن تومورهای مغزی است.همسر او ایزل به همین بیماری تومور مغزی گرفتار است.ایزل در حین نوشتن داستانی درباره ی تمدن مایان ها با درون مایه ای از مرگ و جاودانگی است ،که بیماری اش شدت می گیرد و از تامی می خواهد فصل پایانی کتاب او را به سر انجام برساند.
تم فیلم نگرشی است به آروزیی که از آغاز آفرینش در گوشه ی ذهن انسان ها وجود داشته است.آرزویی که در فرهنگ های مختلف در قالب افسانه هایی نسل به نسل و سینه به سینه نقل می شده است و هنوز هم برخی از این اعتقادات در کشورهایی با فرهنگ های سنتی تر جاری است.درون مایه ی فیلم تحت عنوان زندگی جاودان ، جهان بینی انسان های مختلف درباره ی مرگ و زندگی را –که می توان آن را مسلم ترین اعتقاد مشترک بین مکاتب آسمانی و غیر آسمانی دانست - به چالش می کشد اما از نگاه مکتب غیر الهیِ مایان ها.در خلال بحث توضیحاتی درباره ی فرهنگ مایان ها ارائه خواهد گردید.
از دیدگاه نگارنده ، داستان فیلم در سه زمان-مکان روایت می شود.ابتدا زمان حال است که تامی در پی یافتن راه حلی برای درمان تومورهای مغزی است.او با انجام آزمایشاتی بر روی حیوانات به دنبال تحقق آرزوی خویش است.زمان-مکان بعدی که در داستان ایزل رخ می دهد مربوط به شوالیه ای اسپانیایی است که برای نجات ملکه ی کشورش به سرزمین مایان ها می رود تا به درخت زندگی دست یابد وجاودانگی آن را برای خود و ملکه به ارمغان بیاورد. در مورد زمان-مکان سوم برخی از منتقدین محترم آن را آینده ی بشریت در نظر گرفته اند اما به نظر نگارنده این بخش زیبالبا یا شیبالبا ست.در فرهنگ مایان ها شیبالبا به برزخی گفته می شود که در دنیای زیرین قرار دارد و همزاد هر خدا-انسانی در کالبد روح در آن جا گذران عمر می کند تا پس از بین رفتن کالبد جسمانی شخص ، با روح همزادش به سوی دنیای آسمان برود.به چند سطر زیر درباره ی آیین مایان ها توجه کنید :
" در مذهب مایان ها، جهان دو بعد خدایی و انسانی داشت که در سه حوزه ضرب میشدند و آن سه حوزه جهان آسمانی، جهان زمینی و جهان زیر زمینی را شامل میشد. دنیای زیرزمینی که زیبالبا نامیده میشد ، دنیای خدایان زیرزمینی و مکان استقرار روانهای درگذشتگان بود. مذهب سنتی مایان، خدایان متعددی داشت و هر خدا نیز یک همزاد غیر همجنس به عنوان همدم برای خود داشت که پس از مرگ او را در زیبالبا یا دنیای زیرین پذیرا میشد تا زمانی که دوباره زنده شده و به آسمان بازگردد."
در بخش هایی که تامی با سر تراشیده و با پوششی نزدیک به لباس اقوام شرق آسیا دیده می شود در همین دنیای زیرین قرار دارد .در فرهنگ مایان ها افرادی که در دنیای زیبالبا قرار دارند قدرت تصرف و تغییر در جهان بالایی را دارند. تامی هم در چنین فضایی به دنبال راهی برای درمان ایزل است.
اما درخت زندگی چیست؟ در فرهنگ مایان ها ارتباط اصلی خدایان با یکدیگر از راه درخت مرکزی به نام واکاه چان امکانپذیر بود. این درخت که ریشه اش در دنیای زیرزمینی، تنهاش در دنیای زمینی و شاخههایش به دنیای آسمانی میرسید، خون قربانیان یا نذرهایی که نزد پادشاه درخاک ریخته میشد را از طریق ریشههایش جذب و در سراسر گیتی انتشار میداد. در این جهان روح تامی برای نجات همسرش از طریق ارتباط با درخت زندگی تلاش می کند. لازم به ذکر است که فیلم، درخت زندگی را درختی معرفی می کند که بر روی قبر شیبالبا –اولین انسان- روییده است و به مردمان زندگی جاودان می بخشد .این مورد از اختلافات فیلم و منابعی است که از مایان ها به جا مانده است.
عامل پیوند دهنده ی این سه داستانِ به ظاهر موازی میل انسان ها به جاودانگی و تلاش تامی برای نجات ایزل از مرگ محتومش است.هر جا که شوالیه به دست یافتن شیره ی درخت نزدیک تر می شود روح تامی در زیبالبا بیشتر به سوی آسمان اوج می گیرد و خود تامی هم بیشتر به کشف درمان تومورهای مغزی امیدوار می شود.در حقیقت داستان های فیلم در سه زمان مختلف رخ نمی دهند بلکه در جهان های موازی اتفاق می افتند که هر اتفاقی در یک جهان بر اتفاقات سایر عوالم فیلم تاثیر می گذارد.
اگر قرار باشد ابتدا و انتهای فیلم را به صورت نقطه ای ارزیابی کنیم ، نقطه شروع جایی است که تامی بدون توجه به دنیای ماورا مرگ را یک بیماری مانند سایر بیماری ها می داند که هنوز درمانی برای آن یافت نشده است اما در پایان با تاثیر پذیری اش از مرگ ایزل و با یاری قوه ی خلاقه ی هنری اش در نوشتن کتاب ، دیدگاه او نسبت به مرگ به تولدی دوباره تبدیل می شود. به تعبیری مرگ ایزل کاتالیزر تامی برای دریافتی جدید از دنیای ماورا می شود.
فیلم به لحاظ فنی هم نکات قابل توجهی دارد که در ذیل به اختصار از آن ها یاد می کنیم.
دارن آرنوفسکی را می توان از صاحب سبکان کارگردانی در دهه ی اخیر دانست که مدیوم سینما را بسیار درست درک کرده است.بزرگترین قدرت آرنوفسکی نمایش عواطف ناملموس انسانی در قالب تصویر و صداست.او این تجربه را از مرثیه ای برای یک رویا آغاز نموده و هر بار با ساخت آثاری از این دست این تجربه را پخته تر می کند.ذکر این نکته خالی از لطف نیست که متاسفانه در سال های اخیر او به ساخت آثار سفارشی ِ ضد ایرانی و ضد مذهب روی آورده و این مسئله باعث شده است که آثار او برای ما دلچسب نباشد .از طرفی فشارهای موجود در کارهای سفارشی از قدرت ساخت و کیفیت آثار او کاسته است.
آرنوفسکی استاد بازی با تصاویر و غافلگیری تماشاگران است.در همین فیلم تا دقیقه ی 30 بیننده مدام ذهنیت خود را از فیلم باز آفرینی می کند.ابتدا خود را با یک اثر اکشن مواجه می بیند،پس از چند دقیقه گمان می برد به تماشای یک اثر از سینمای ماورا نشسته است و در نهایت که سه عالم فیلم ارائه شد ،کلیت داستان را در ذهن خود شکل می دهد.همین اطلاعات دادن فطره چکانی کارگردان باعث می شود بیننده از ابتدا تا پایان فیلم ، غرق در دنیای آرنوفسکی شود.
از جذابیت هایی که فیلم برای نگارنده داشت بر هم زدن قواعد و پیش زمینه های ذهنی ام از سکانس های تکراری و روتین سینمایی بود.به عنوان مثال در جایی که منتظر هستیم یک بیمار مهم را از ورای چراغ های اتاق عمل مشاهده کنیم با یک میمون آزمایشگاهی روبرو می شویم که تکمیل کننده ی اتفاقات معرفی داستان است.و یا در سکانسی که تامی با خواندن کتاب ایزل در دنیایی دیگر سیر می کند بیننده چند ثانیه تصویری شبیه کرکره ی پنجره های قدیمی مشاهده می کند که با عبور تامی از پایین قاب متوجه می شویم در جهان واقعی هستیم و در حال مشاهده ی یک پله کان.آرنوفسکی تمام این جذابیت را از طریق تصویر برداری خلاقانه ، فنی و حساب شده و با یاری جستن از جلوه های ویژه ی خوش ساختش انجام داده است.آرنوفسکی با کمک نمادهایی مانند آسمان ، ،خورشید و ماه ،ستارگان ،روز و شب و نور و تصویر های اور اکسپوز از جهانی به جهان دیگر می رود و فرم را با محتوا ادغام می کند .چرا که در باور مایان ها خدای اصلی بهصورت کهکشان راه شیری نشان داده می شود که سرپرست و آفریدگار جهان است و بر همه خدایان سرپرستی میکند. کینیچ آهائو خدای خورشید و هورناهپو خدای ناهید معمولا بر سر روز و شب با هم در کشمکش قرار دارند.
پس از تصویر برداری و جلوه های ویژه ، موسیقی بیشترین تاثیر را در فیلم داشته است.یک تم راز آلود و تا حدودی شرقی باعث شده است که دنیای زیبالبا که در آن تامی با تنه ی درخت زندگی تنهاست به خوبی به عنوان یک جهان ماورایی از سوی بیننده پذیرفته شود.موسیقی متن فیلم به خوبی توانسته بین عوالم مختلف فیلم فاصله گذاری کند و در برخی صحنه های بی دیالوگِ حسی ، بار روایت اثر را به دوش بکشد.
نویسندگی و کارگردانی هم زمان آرنوفسکی به فیلم کمک کرده است تا اتفاقات ، با مهندسی هنری از پس یکدیگر به بیننده انتقال یابد و قدم به قدم او را به نتیجه ی نهایی نزدیک کند.نه پرش داستانی در کار باشد و نه خلایی از اطلاعات وجود داشته باشد.اما این نقطه قوت در پایان بندی فیلم تبدیل به نقطه ی ضعف می شود.نویسنده نمی تواند دریافتی را که تامی پس از ایزل در باره ی مرگ دارد به بیننده منتقل کند. موضوع در ذهن نویسنده شکل گرفته و تکمیل شده است اما بیننده بهره ای از آن نمی برد.دریافت صحیح از پایان بندی برای آرنوفسکی که نویسنده ی اثر است معقول و قابل پذیرش بوده و او گمان کرده است برای بیننده هم قابل درک خواهد بود.غافل از این که بیننده از پیش زمینه ی کاملی که نویسنده در ذهن خود مهندسی کرده بی اطلاع است. بنابر این پس از مرگ شوالیه و ازبین رفتن زیبالبایِ روح تامی، بیننده توقع دارد وصل جاودان او با ایزل تحقق یابد که این تصورات با سکانس پایانی نمایش داده شده ،گنگ و تاویل پذیر پایان می یابد.
شاید بتوان گستردگی اتفاقات داستان را عامل دیگری برای نرسیدن اثر به نتیجه ی مورد انتظار بینندگان دانست.منظور از نتیجه ی مورد نظر بینندگان ، یک پایان بندی پرداخت شده در سطح سایر بخش های اثر است.
به محتوا باز گردیم. عده ای آغاز فرهنگ ماسونی را مربوط به مایان ها می دانند که فیلم هم از راه نمادهای به کار گرفته شده اشاراتی در این رابطه دارد. فیلم در رهگفت مکاتب غیر الهی به مضمون پردازی های خاص خود می پردازد.به این معنی که مفهوم مرگ را پدیده ای انسانی و نهایتا ماورایی در نظر می گیرد و نه یک مفهوم الهی. کارگردان از اشاره به فرهنگ مایان ها که به تعدد خدایان معتقد بوده و هستند ابایی ندارد و فضای اثر خود را مقید به ادیان آسمانی نمی داند .لازم است خوانندگان عزیز به این مورد توجه داشته باشند که نکات یاد شده در نقد هم ناظر بر همین فرهنگ غربی است و تطابق آن با فرهنگ ایرانی اسلامی عزیزمان کاری نادرست خواهد بود.
Fountain جوابیه ای است به تمام کسانی که سینمای ایدئولوژیک را مفهومی انتزاعی می دانند و از پذیرفتن فواید آن سر باز می زنند.نگارنده گره زدن همه چیز را با ایدئولوژی درست نمی داند اما نمی تواند از کنار پتانسیل و قدرت تبلیغی این نوع از هنر به سادگی عبور کند.چنان که مشاهده کردیم آرنوفسکی توانسته فرهنگ مایان ها و مادی سازی پدیده ی مرگ از نگاه آنان را که اساسا غیر منطقی و افسانه ای ست به زیبایی و فقط طی 90 دقیقه به ذهن مخاطب وارد کند .پس این کار درباره ی چیزهایی که مبنایی استدلالی ندارند هم شدنی است و کارگردان های عزیز وطنی هم با تلاش بیش از پیش خود خواهند توانست بخشی از گنجینه ی غنی فرهنگ ایرانی اسلامیمان را برای مردم سایر نقاط جهان دراماتیزه کنند.
این نقد در سایت فیلموویز هم منتشر شده است.