عوامل فیلم
تهیه کننده و کارگردان: عباس رافعی
نویسنده: علی اصغری
بازیگران: ساره بیات، امین زندگانی
خلاصه داستان
فیلم، روایتگر داستان زنی به نام فریباست -ساره بیات- که گذشتهی نامتعارف و ناپاکی داشته است و به همین دلیل همسرش مرتضی -امین زندگانی- به او بدبین است. مرتضی دچار سانحه شده و در بیمارستان بستری میشود و فریبا برای امرار معاش و تأمین هزینههای بیمارستان، مجبور است با وانت کار کند.
نقد ساختاری
فیلم به طور حتم، بدترین ساختهی عباس رافعی است. از همان سکانس اول، با بازیهای ضعیف و تصنعی بازیگران و تصویرهای گنگ همراه است. تماشاگر، سطح توقع خود را از فیلم پایین میآورد. هر چند "ساره بیات" به تدریج خود را در نقش پیدا میکند و بازی بد سکانس اول را ترمیم میکند، اما "زندگانی" در قالب تیپ، در تنگنا میماند و تا پایان فیلم، به همین روند ادامه میدهد.
داستان، فاقد داستانکهای با چفت و بست کافی است؛ به همین دلیل با شهر گردی و ایجاد موقعیتهای نصفه نیمه، قصد پیشبرد داستان را دارد که در این زمینه هم ناموفق عمل میکند. همین موقعیتها هم، باور پذیری کافی را ندارند؛ مثل صحنهای که گروه موسیقی با وانت به سمت استودیو حرکت میکند. در شهری به این بزرگی واقعاً یک ون وجود ندارد که گروه موسیقی باید با وانت به محل کار خود بروند؟! موقعیتهای دیگر هم آن قدر بیربط و مهمل است که انسان شک میکند، این موقعیتها مربوط به همین فیلمند یا برای فیلم دیگری که پیشتر دیده است؛ نمونهی بارز آن حضور فریبا در کشتارگاه است که نه دلیل تنفر این مردها از جنس زن مشخص است، نه حضور فریبا داخل کشتارگاه. فریبا میتوانست بیرون از کشتارگاه منتظر بماند تا بار را همان جا برایش بیاورند؛ و نمونههای این چنینی، در فیلم کم نیست.
فاجعهترین بخش فیلم، نورپردازی آن است. به نظر میرسد بیشتر صحنههای فیلم با نور آمبیانس، فیلمبرداری شده است؛ یعنی بدون نورپردازی. در صحنههای خارجی شهر گردی با وانت، چشم بازیگران دیده نمیشود و گودی چشم آنان، کاملاً تاریک است. در بعضی صحنهها وضع فجیعتر میشود و تمام صورت بازیگران سیاه است. واقعاً نورپردازی صحنههای خارجی، عذاب آور است. در صحنههای شلوغی و درگیریها، تماشاگر فیلم هیچ چیزی مشاهده نمیکند و فقط از طریق صداها باید حدس بزند چه اتفاقی دارد میافتد. صحنههای درگیری فریبا با خانوادهی مرتضی، بهترین مثال برای این اشکال است. تماشاگر، فقط گلهای لباس و چادر بازیگران زن را میبیند که دائم از جلوی دوربین این سو و آن سو میروند. اگر قصد کارگردان، صرفاً نشان دادن واکنش بوده است و نه کنش، راههای خیلی بهتری برای نمایش واکنش میتوانست وجود داشته باشد.
به حرمت موی سپید استاد عباس رفعی که حقیقتاً در تئاتر استاد هستند، از نگارش دربارهی کارگردانی فیلم، پرهیز میکنم. البته نکات ذکر شده در بالا خود گویای ماجراست و به قول شاعر:
"رنگ رخساره خبر میدهد از سرّ درون"
نقد محتوایی
فیلم در ساختار آن قدر ضعیف عمل میکند که اصلاً به محتوا نمیرسد؛ علت اصلی هم، آن است که حرف فیلم مشخص نیست. شاید بتوان مسئلهی زنان را به عنوان هستهی اصلی داستان در نظر گرفت؛ ولی با توجه به داستانی که فیلم روایت میکند، این موضوع قابل تعمیم نیست. بیشترین انتقادی که میتوان در محتوا به فیلم مطرح کرد، حق دادن بیش از حد معمول به زنان خیابانی است. از بین تمام زنهایی که در فیلم مشاهده میشود، فقط و فقط دوستان سابق فریبا هستند که با او همدردی میکنند. خانوادهی مرتضی که همگی متعصب و جاهلند؛ و زمان رویارویی، فقط با کتک زدن از او استقبال میکنند. همسایهی آذری زبانش هم که زیر سایهی شوهر، زندگی میکند و از ترس همسرش دست به هیچ کاری نمیزند؛ پس تنها زنان مفید برای دنیای این فیلم، همان زنان خیابانی هستند. از طرفی وقتی فریبا شروع به کار با وانت میکند، ما هیچ مرد خوبی -البته به غیر از فریدون، پسر عقب ماندهی همسایه که روزها برای صیانت از فریبا با او بیرون میرود- در فیلم نمیبینیم که حاضر به کمک کردن او باشد و یا بدون چشم داشت به او کمک کند.
در مجموع، فیلم اندیشههای فمینیستی کهنهای دارد که هیچ کمکی به حل مسئلهی کار زنان در جامعه نمیکند و آن قدر با لکنت، به طرح موضوع میپردازد که تماشاگر در همان لایهی داستانگوی فیلم، باقی میماند؛ هرچند که فیلم در داستانگویی هم، موفق عمل نمیکند.
این نقد بر اساس نسخه نمایش داده شده در سی و دومین جشنواره فیلم فجر نوشته شده است.
این نقد در سایت فیلموویز هم منتشر شده است.
ویرایش متن:چیستا حاجیان