عوامل فیلم
نویسنده و کارگردان : نرگس آبیار
تهیه کننده : ابوذر پورمحمدی و محمدحسین قاسمی
بازیگران : مریلا زارعی، مهران احمدی، جواد عزتی، گلاره عباسی، یداله شادمانی و حسام بیگدلو
خلاصه فیلم
تنها پسر مشتی الفت که به تنهایی او را بزرگ کرده است به جبهه می رود و هیچ خبری از او نمی شود. معلوم نیست اسیر شده یا شهید. چند دهه از آن زمان می گذرد و او همچنان در انتظار به سر می برد تا اینکه استخوان های پسرش را برایش می آورند.
نقد ساختاری
فیلم داستانی ساده و یک خطی دارد که شاید به خودی خود جذابیت چندانی نداشته باشد و صرفا یک تیتر خبری باشد ولی آنچه که این تیتر یک خطی را تبدیل به فیلمی استخوان دار و تاثیرگذار کرده است ، فضاسازی و شخصیت پردازی دقیق فیلم است.
شخصیت اصلی فیلم که مادر است با بازی بسیار عالی مریلا زارعی که اگر بازی وی نبود قطعا فیلم به چنین سطحی نمی رسید، از کودکی پسرش تا آن هگام که استخوان های وی را برایش می آورند گام به گام مخاطب را با خود همراه می سازد. همذات پنداری شدیدی بین مادر و مخاطب شکل می گیرد که همراه با این کاراکتر پیر می شود.
استفاده از سکانس های مربوط به مصاحبه با مستند ساز دو کارکرد مناسب در فیلم دارد. هم به اطلاعات دادن سریع به مخاطب کمک می کند -که لازم نیست ببیند یا نشان دادنش وقت می گیرد که بدین ترتیب از خط داستانی فیلم که ماجرای مادر است دور نشود -و هم بین مقاطع سنی مادر و نیز اتفاقاتی که می افتد، تقطیع در فضا ایجاد کند.
قرار دادن شخصیت تلفن چی روستا در فیلم که فضای سنگین فیلم را تلطیف کند و حتی مخاطب را به خنده بیاندازد، از تمهیدات خوبی است که در فیلمنامه وجود دارد و می تواند برای مخاطب راه نفسی باشد.
آنچه که در فیلمنامه به خوبی رعایت شده است، ضربآهنگ مناسب فیلم است که تدریجا سختی انتظار را به مخاطب انتقال می دهد.
کارگردانی فیلم آن چنان چشم گیر نیست ولی در راستای فیلم نامه به خوبی رسالت خود را ایفا می کند و به نظر می رسد نیازی به دکوپاژهای عجیب و غریب احساس نمی شده است زیرا که داستان، روایت و فضاسازی بازیگران اصلی این فیلم هستند و قرار نیست دکوپاژ یا میزانسن ها خود به تنهایی خودنمایی کنند.
ماجرای امداد غیبی برای پیدا کردن جسد پسر جا داشت سینمایی تر بیان شود و به نظر می رسد خوابی که سرباز می بیند به فضای فیلم لطمه زده است. یا خواب حذف می شد و یا بیشتر پرداخته می شد تا از ناگهانی بودن آن که از جنس فیلم هم نیست اجتناب شود.
سکانس پایانی فیلم و فلاش بک های مادر و نوزادی فرزندش هنگام مواجهه وی و به آغوش کشیدن استخوان های فرزندش لبه تیغی است که نرگس آبیار به خوبی از پس آن برآمده و یکی از تاثیرگذارترین سکانس های تاریخ سینما از آب درآمده است.
نقد محتوایی
فیلم در رویه خود بیشتر به مصائب یک مادر در دوری از پسر دردانه اش و سختی هایی که در این راه است می پردازد و حس مادرانه و ایثار وی را به نمایش می گذارد ولی آنچه در فیلم از همه مهمتر است، انتظار است. فیلم در اصل درباره انتظار است. انتظاری که در مراحل اولیه فقط بر پایه احساسات و غرایز مادرانه شکل می گیرد ولی هر چه به پیش می رود، رنگ و بوی عارفانه پیدا کرده و به نوعی انتظار ،نقش سلوک پیدا می کند. دیگر مسئله رسیدن مادر به فرزند نیست گویی اینکه هنوز به او اشتیاق دارد بلکه خود انتظار انسان ساز می شود. مادر اول فیلم با مادری که در انتهای فیلم است بسیار فرق می کند. او بزرگتر شده است نه از لحاظ جسمی بلکه روح اوست که دیگر زمینی نیست. این را به خوبی می توان در فیلم دید. مادر که انسان با خدا و مومنی است در گذر زمان برای پیدا شدن فرزندش حتی از گفتن یک غیبت هم می ترسید که نکند عقوبتش دامن فرزندش را بگیرد ولی در ادامه همین نوع سلوک گویا او را به باطن حقیقی ایمان می رساند. آن هنگام که رادیو را از کمر خود باز می کند و آخرین تعلق زمینی که همان فرزندش است را به کنار می گذارد، به حقیقت ایمان دست می یابد و آنگاه است که خدای عز و جل فرزندش را به او هدیه می دهد.
ابراهیم وار در راه خدا از اسماعیلش می گذرد و در عین اینکه عاشق فرزندش است او را برای خدا قربانی می کند آنگاه فضل الهی شامل حالش می شود و آنچه را که از آن گذشته است به او می بخشد.
سورن کیر کی گارد، فیلسوف دانمارکی و اگزیستانسیالیست در کتاب ترس و لرز خود همین نوع ایمان و عرفان را بررسی می کند که البته در فیلم اشاره ای به این نشده است که برداشتی از این کتاب شده باشد و یا از آن نوع نگاه استفاده شده باشد ولی از لحاظ محتوایی بسیار منطبق است.
این نقد در سایت فیلممویز هم منتشر شده است.
نویسنده : ترما مداحی