این نقد بر اساس نسخه ی نمایش داده شده در سی و دومین جشنواره ی فیلم فجر نوشته شده است. 

 

عوامل فیلم

کارگردان : داریوش مهرجویی

تهیه کنندگان : داریوش مهرجویی ، جهانگیر کوثری

نویسندگان : داریوش مهرجویی وحیده محمدی فر با نگاهی به نمایش نامه اشباح نوشته ی هنریک ایبسن.

بازیگران : مهدی سلطانی ، مهتاب کرامتی ، همایون ارشادی ، امیر علی دانایی ، ملیکا شریفی نیا ،هنگامه حمیدزاده.

 

خلاصه فیلم

تیمسار سلیمانی و همسرش در روابط خود به بن بست می رسند، تلاش های وکیل خانواده برای بهبود اوضاع زندگی آنها بی نتیــجه می ماند ،سالها بعد گناهان تیمسار گریبان مازیار ( پسر جوانش ) را می گیرد و مسیر عشق و زندگی او را دشوار می سازد.

 

نقد ساختاری

اشباح آخرین ساخته ی مهرجویی با شروعی خوب آغاز می شود و تا نیمه راه به خوبی پیش می رود اما به یک باره تغییر مسیر می دهد و فیلم به نابودی تمام و کمال می رسد.در مدت جشنواره اشباح تنها فیلمی بودکه هنگام نمایش فیلم بیش از یک پنجم تماشاچیان  به نشانه ی اعتراض سالن را ترک کردند.به نظر می رسد مهرجوییِ پس از سنتوری به غیر از در آمدی که قرار است از ساخت فیلم کسب کند،دیگر هیچ چیزی  برایش اهمیت ندارد.نه تماشاچی ،نه حرف های روشنفکرانه ی مهرجویی قدیم ،نه گیشه ،نه ساخت و نه هیچ چیز دیگر.اشباح به مراتب از فیلم فاجعه ی چه خوبه  که برگشتی فیلم بدتری است. در ساخته ی قبلی او می شد فیلم  رامتعلق به زیر دسته ی کمدی ابزورد یا کمدی برلسک دانست که با معنا زدایی حرف هایی مهم تر از قصه را بیان می کند و به این وسیله خود را به مکتب دادائیسم نزدیک می کند ولی در فیلم اشباح آن قدر بدون چارچوب عمل شده است که دسته بندی کردن آن هم سخت می شود.

اشباح از درام گونه ای آغاز می شود و به سمت درام روان شناختی پیش می رود و در نهایت با پایانی تراژیک مسیر خود را به پایان می رساند.در درام های روان شناختی معمولا بیشتر به رفتار خود شخصیت بیمار تمرکر می کنند و  در کنار آن به سختی هـا و آسیب هایـی که ممـکن است برای خود او یا اطرافیانش به وجود آید می پردازند.اما در اشباحی که  همه چیز به صورت تراژیک اتفاق می افتد و مازیار خود قربانی رفتارهای نسل قبلی خود می شود.او به دلیل اشتباهات گذشته ی پدرش از عشق خود دور می شود و در ادامه باز هم به دلیل ژنی که او در نهادش قرار داده دچار بیماری مرگ آور می شود.

فیلم سعی دارد با پیچیده کردن مسائل آن ها را مهم جلوه دهد تا ذهن بیننده را درگیر کند و از سویی دیگر به راحتی از کنار سرنوشت شخصیت هایش برای پایان بندی فیلم می گذرد.اشباح نمی خواهد داستان گویی کند و به دنبال نمایش حرف های روشن فکری ست آن هم به گونه ای که نتوان آن را به طور کامل به مسائل سیاسی خارج از داستان تطبیق داد.همین پرداختن به مسائل متفاوت و بی ربط و نداشتن خط داستانی معین اشباح را دچار شلختگی و سر درگمی کرده است.کاملا مشخص است در اواسط فیلم خود کارگردان هم نمی داند قرار است فیلم خود را به کدام سمت ببرد.مهر جویی در اشباح توهمی از داستان را در ذهن خود پرورانده است و از این طریق بستری فراهم کرده تا خرده فرمایشات سیاسی و روشن فکرانه اش را به مخاطب برساند.ولی چون این کار  بدون چفت و بست داستانی مشخص و با پرداخت ابتدایی صورت گرفته است اصلا کسی نمی تواند به تماشای فیلم بشیند چه برسد به آن که بخواهد در مورد حرف هایش فکری هم بکند.

از فاجعه ی داستان اشباح که بگذریم چیزی که بیشتر از همه تماشاچی را از فیلم منزجر می کند بازی بد بازیگران آن است.به نظر می رسد مهرجویی هر پلان را یک بار ضبط کرده است و همان را روی میز تدوین قرار داده . بازی امیر علی دانایی آن قدر ضعیف است که تماشاچی فقط می تواند به همه ی رفتارهای او بخندد.چه در حال درد کشیدن باشد چه در حال ابراز عشق به رزا و چه .... ، فرقی ندارد تماشاچی به همه کنش و واکنش های او در بازی می خندد.این بازی های غیر ملموس و به معنای واقعی کلمه مسخره در بازی های حسن معجونی و همایون ارشادی هم دیده می شود. اهل سینما می دانند که مهرجویی اگر فقط یک هنر داشته باشد آن یک هنر بازی خوب گرفتن از بازیگرانش است.چه بر سر مهرجویی آمده که حاضر است این چنین چوب حراج به آبرو و سابقه ی کاریش بزند کسی نمی داند.

اما از نکات مثبت  فیلم میتوان به قاب های خوب آن اشاره کرد.به نظر می رسد برای فیلم برداری صحنه های سیاه و سفید فیلم یا از نگاتیو مخصوص برای فیلم برداری استفاده شده است و یا در مرحله ی اصلاح نور و رنگ با مهارت زیاد صحنه ها را مانند فیلم های سفید و سفید در آورده اند.با وجود کیفیت خوب کار در سیاه و سفید گرفتن فیلم در بعضی تغییر سکانس ها راکورد تصویری به هم می خورد.این مشکل در سکانسی که مازیار در حال قدم زدن در باغ است بیش از همه مشهود است.

 

نقد محتوایی

مهرجویی بعد از مشکلات و ممیزی هایی که برای سنتوری پیش آمد تلاش کرد در ادامه ی فعالیت هنری خود به نوعی از تماشاچیان و مسئولین انتقام بگیرد.با نساختن فیلم خوب و رو آوردن به کارهاای ابزورد و دادائیستی مخاطبان را آزرده کرد و با نیش و کنایه های سیاسی به نظام مسئولین را به سخره گرفت.جالب این که تمامی فیلم های بعد از سنتوری را در حقیقت با هزینه ارگان های دولتی ساخت.

مهرجویی از اوایل فیلم سازی خود همیشه کنایه ای به وضع موجود می زد.در فیلم هامون در دقایقی از فیلم خودش سوار هیلمن است و ازکنار پیکانِ قهرمان اصلی عبور می کند و با نگاه به دوربین به تماشاچی می فهماند که تمدن غرب در حال فاصله گرفتن بیش از پیش از تمدن ایران است و من – مهرجویی- با همان غرب همراه هستم. مهرجویی در گذشته فیلم خود را می ساخت - که معمولا از داستان های گیرایی برخوردار بود -و همواره در آن ها کیفیت فیلم از سطحی مشخص پایین تر نمی آمد و در کنار فیلم سازیش عقاید خود را نیز بیان می کرد اما در حال حاضر مهرجویی بدون هیچ دغدغه و داستانی شروع به ساختن فیلم می کند تا انتقاد ها و نیش و کنایه های سیاسی اش را بروز دهد.به هر راهی که شده.فیلم نارنجی پوش را به یاد بیاورید.تمام حرف فیلم در یک جمله خلاصه می شود: جمهوری اسلامی نخبگان و هنرمندان را تبدیل به رفتگر کرده است .یا در فیلم تهران طهران که یک اپیزود آن را مهرجویی ساخته ، تمام تلاش کارگردان این است که به تماشاچی القا کند انقلاب آواری بود که به ناگاه بر سر مردم خراب شد بدون آن که مردم نقشی در آن داشته باشند.

مهرجویی در آخرین ساخته اش نمی تواند مفهومی کلی را دراماتیزه کند و به همین دلیل انتقاداتش را به صورت جسته گریخته و بخش و بخش بیان می کند. مهرجویی در این کار نمی خواهد مانند چند اثر اخیرش حرفش را تمام و کمال به مخاطب بزند به همین دلیل کنایه های فیلم به طور کامل قابل تطبیق نیست. کارگردان از این طریق می خواهد با رندی از زیر بار مسئولیت حرف های فیلمش شانه خالی کند. در ادامه به چند مورد از این حرف های جسته گریخته ی فیلم اشاره می کنیم.

دو سکانس پشت سرهم قرار است گذر زمان از دوره ی پهلوی به زمان حاضر را به نمایش بگذارند.دقت کنید مهرجویی چگونه این گذر زمان  را به نمایش می گذارد.در سکانس اول مازیار که کودکی  حدودا 8 ساله است ایران را با هواپیما به مقصد اروپا ترک می کند.این سکانس کات می خورد به زمان حاضر و بعد از نمایش ورود قطار به ایستگاه ، سردر راه آهن تهران  با عکس های امام خمینی (ره) و آیت الله خامنه ای نمایش داده می شود. منظور مهرجویی قابل درک است : حکومت پهلوی مانند هواپیما بود و جمهوری اسلامی مانند قطار.و البته هواپیما هم مدرن تر و سریع تر است و هم اغلب مردم برای سفر آن را انتخاب می کنند.

یا نمونه ای دیگر . مازیار و رزا  که هر دو برای یک نسل هستند یکی در خارج از کشور پرورش یافته و دیگری در ایران تربیت شده است. حالا پس از گذشت سال ها مازیار که پرورش یافته ی غرب است به نقاش مشهوری تبدیل شده است که جایزه های بین المللی را درو کرده ولی رزا با وجود استعداد زیادش راهی بهتر از کلفت شدن نیافته است. فیلم سرشار از این نیش و کنایه های سیاسی است که گاهی با تصویر ارائه شده اند و گاهی با دیالوگ.
در اولین سکانس های حضور دوباره مازیار در ایران خیابانی نشان داده می شود که در آن برگ ها ریخته است و فضای خزان زده در آن وجود دارد.از طرفی مازیار هم که برای استفاده از آفتاب به ایران آمده است مدام این دیالوگ را تکرار می کند که هوا ابری است و خورشید نمی تابد.با کنار هم قرار دادن این نشانه ها به پیام اصلی فیلم می رسیم. مهرجویی ایران را باغی زیبا می داند که اکنون در خزان خود قرار دارد و فضای یاس و نا امیدی در سرتاسر آن سایه افکنده و در این فضای بی حاصلی هیچ استعدادی پرورش نخواهد یافت و زندگی ها از هم خواهد پاشید. فیلم در سکانس پایانی با مرگ مازیار رنگی می شود و به این وسیله به تماشاچی اعلام می کند برای هنرمندانی که در این فضا زیست می کنند، مرگ تنها راه برای رسیدن به رستگاری ست.

تا آن جا که نگارنده به خاطر دارد مهرجویی در چهار سال اخیر همواره فیلمی را روانه ی جشنواره فجر کرده است و با هر گروه و دسته ای کار کرده .از شهرداری و سازمان سینمایی دولت دهم تا حجت الله ایوبیِ دولت یازدهم.مهرجویی می داند که وقت زیادی برای دوران حرفه ایش نمانده و به همین دلیل از هر فرصتی برای ساخت فیلم استفاده می کند اما باید این نکته را به ایشان یاد آور شد که ساختن فیلم هایی این چنینی تنها چوب حراج زدن به سابقه ی هنریشان است نه قرار گرفتن در مسیر ماندگاری در حافظه ی جمعی مردم.بهتر بود ایشان نیز راه بهرام بیضایی را پیش می گرفتند که وقار فرهنگی خود را دست مایه ی بازی این و آن  نکرد  و جایگاه هنری اش را با چنگ و دندان نگه داشت . 

این نقد در سایت فیلموویز هم منتشر شده است.