عوامل سریال

نویسنده: père Didier Decoin

کارگردان: Josée Dayan

بازیگران: Gerard depardieu,Ornella Muti,Jean Rochefort

براساس رمانی از Alexandre Dumas

محصول 1998 فرانسه و ایتالیا

 

نقد سریال

در این نوشتار، ابتدا پیشینه‌ای کوتاه از عوامل اصلی فیلم را بیان خواهیم کرد و سپس به سراغ نقد اثر می‌رویم و در نهایت به مقایسه‌ی اجمالی آن با اصل رمان و نسخه سینمایی تولید شده‌ی آن در سال 2000 می‌پردازیم.

نسخه‌ی سریالی کنت مونت کریستو، در 8 قسمت یک ساعته در سال 1998 تولید شد و از شبکه‌ی ملی فرانسه پخش گردید. خوزه دیانا کارگردان این اثر، یک کارگردان تلویزیونی محسوب می‌شود که سابقه‌ی ساخت یک فیلم سینمایی را هم در کارنامه‌اش دارد. دیانا تخصص ویژه‌ای در ساخت آثار اقتباسی بر اساس رمان‌های مشهور و کلاسیک تاریخ ادبیات فرانسه دارد؛ چنان که پس از ساخت سریال کنت مونت کریستو در سال 98، به سراغ رمان بینوایان می‌رود و با اقتباس از آن، نسخه‌ی سینمایی دیگری از این رمان را روانه‌ی پرده‌ی نقره‌ای می‌کند. وی همچنین از جمله کارگردان‌هایی است که علاقه به همکاری‌ متعدد با بازیگران خاص دارد. به نحوی که در چند فیلم و سریال از ژرار دوپاردیو به عنوان بازیگر اصلی استفاده کرده است؛ بازیگری که مانند دیانا -کارگردان این اثر- رزومه‌ی قابل قبولی در آثار اقتباسی از رمان‌های کلاسیک تاریخ ادبیات فرانسه دارد. دوپاردیو بازیگر پرکار فرانسوی است که سابقه ایفای نقش در 170 فیلم و سریال را در کارنامه دارد. از افتخارات او می‌توان به دو بار جایزه‌ی سزار و یک بار جایزه‌ی گلدن گلوب اشاره کرد. او در سال ۱۹۹۰ برای سیرانو دوبرژراک، برنده جایزه‌ی بهترین بازیگر مرد شد. جایزه‌ی بهترین بازیگر مرد جشنواره‌ی فیلم ونیز در سال ۱۹۸۵ برای فیلم پلیس از دیگر جوایز معتبر این بازیگر باسابقه است. او تاکنون ۱۵ بار نامزد دریافت جوایز سزار بوده است و برای فیلم‌ آخرین مترو (۱۹۸۰) و سیرانو دوبرژراک، این جایزه را از آن خود کرده است. از مهم‌ترین فیلم‌های او می‌توان به کریستف کلمب، کنت مونت کریستو، آخرین مترو، ساکت شو، یک تشریفات ساده و مردی در نقاب آهنی اشاره کرد.

بر خلاف اصل رمان که روایتی خطی و بدون پرش دارد، وارسیون 1998 روایتی غیر خطی دارد. سریال از صحنه‌های فرار ادموند دانتس، آغاز می‌شود و در مواردی که ضرورتی وجود داشته با یک فلش بک، اتفاقات قبل از دستگیری او را روایت می‌کند. اگر داستان را به دو بخش کلی دوران اتفاقات دستگیری و زندان ادموند و دوران انتقام‌کشی و شکوه ادموند تقسیم کنیم، این سریال اغلب زمان خود را به بخش دوم، یعنی چگونگی اجرای عدالت توسط او اختصاص داده است؛ این مسئله باعث شده است که زندان و آشنایی ادموند با کشیش آبه فاریا -که در رمان، نقطه‌ی عطف و چرخش داستان محسوب می‌شود- در سریال از شکوه لازم برخوردار نباشد. رنج‌ها، ناامیدی، سنگدلی و مهمتر از همه‌ی این‌ها، علت انتقام جویی‌ ادموند، زمانی قابل درک است که بیننده آن‌ها را لمس کرده باشد. بیننده به تناسب زمان کلی سریال از مشقات ادموند، چیز زیادی نمی‌بیند و همین امر مانع همذات پنداری با ادموند در قسمت‌های اول و دوم می‌شود. توجه نداشتن به اتفاقات مبنایی داستان در قسمت پایانی هم گریبان گیر سریال می‌شود. در رمان خواننده از پستی و ناجوانمردی دوستان ادموند به ستوه آمده است و از آن‌ها عقده‌ای در دل دارد که هر چه به پایان داستان نزدیک می‌شویم، برای مشاهده‌ی انتقام گرفتن ادموند از آن‌ها مشتاق‌تر می‌شود. این نفرت خواننده در رمان با اقدامات زمان حال آن‌ها مانند حکم اعدام دادن‌های ویلفور برای بی‌گناهان یا بدرفتاری مورسلف با مرسدس تشدید می شود؛ اما در وارسیون سریالی، چون بیننده شناخت درستی از اقدامات گذشته‌ی آن‌ها ندارد، به آب و آتش زدن کنت برای نابودی دشمنانش قابل فهم نیست. شاید علت اصلی این مشکل در این نکته باشد که کارگردان اثر، بیش از حد بر دانسته‌های ذهنی بیرون از سریال بینندگان، حساب باز کرده است و گویی این پیش فرض ذهنی را داشته که همه‌ی بینندگان، از قبل ماجرای دستگیری ادموند را می‌دانند.

در مقابل این ضعف استراتژیک، پرداخت با حوصله و کیفی فیلم، باعث برگشتن ورق ناامیدی به امید برای ادموند شده است و بازی‌های تقدیر و فراز و فرودهای احتمالی زندگی او، در سریال به خوبی تصویر می‌شود. اتفاقات داستان پله به پله پیش می‌رود؛ با ریتمی معقول و متناسب با زمان کلی اثر. توجه به تک تک جزئیات باعث شده وقایع داستان شفاف، باور پذیر و قابل باور باشد. با وجود دور بودن ذهن مخاطب از فضای سیاسی – اجتماعی آن زمان و نحوه‌ی شخصیت پردازی اثر، در هیچ جا بیننده از دیالوگ‌های کلاسیک و ادبی آن خسته نمی‌شود.

 از ویژگی‌های رمان که در سریال هم به آن توجه شده است، خط کشی مشخص و تمایز آشکار و شفاف میان نیروهای خیر و شر است. تکلیف بیننده با همه‌ی شخصیت‌ها روشن است. شخصیت خاکستریِ نسبیت‌گرا در سریال مشاهده نمی‌شود و با این وجود، اثر در دام شعارزدگی نمی‌افتد. این که ادموند خود قربانی ظلم است و از دسیسه‌چینی‌های طبقه‌ی اشراف زخم خورده و رنج‌ها برده، سبب شده انگیزه‌ی کنونی‌اش برای اجرای عدالت قابل فهم باشد و اگر این چنین نبود شخصیت ادموند در ذهن چیزی شبیه رابین هود را تداعی می‌کرد که بیشتر جنبه‌ی کودکانه دارد و انگیزه‌هایش به شخصه برای نگارنده قابل فهم نیست. مزیت مهم کنت مونت کریستوی وارسیون 1998 همین فاصله گذاریش از یک شبح ِ بدون شمایل و تبدیل شدنش به فردی با ویژگی‌های خاص است که به علت پرداخت دراماتیک آن شکل گرفته است و به همین دلیل معتقدم -با توجه به این که نسخه‌ی در حال بررسی یک وارسیون تلویزیونی است و طبعا می‌بایست از پیچیدگی‌های نسخه سینمایی فاصله بگیرد- می‌توان اثر را در به تصویر کشیدن شخصیت کنت مونت کریستو موفق‌ترین نسخه‌ی تصویری اقتباس شده از رمان دانست. قهرمان هم از لحاظ فیزیکی دارای ویژگی‌های منحصر بفرد است و هم به دلیل آموزش‌های کشیش آبه فاریا و تجربیات زندانش از حکمت و طبابت و دانش بهره‌مند است‌، اما در نسخه‌های تهیه شده از رمان تاکید بیشتری بر قدرت فیزیکی او وجود داشته است و به همین دلیل معمولا آثار ساخته شده فضایی نزدیک به ژانر اکشن – حادثه‌ای دارند. اما در نسخه‌ی 1998 علاوه بر چابکی و توانایی کنت در تیراندازی، وی حکیمی است که دشمنان را با کیاست خود از پای در می‌آورد نه صرفا با قدرت بازو. از این جنبه، وارسیون 1998 از وارسیون2000 به فضای رمان نزدیک‌تر است.

از نقاط قوت دیگر اثر می‌توان به موسیقی خوب آن اشاره کرد که تمی راز آلود دارد. موسیقی به صورت تم و متناسب با سکانس‌ها اجرا می‌شود؛ جدای از اثر شنیده نمی‌شود و پا به قلمرو ملودی نمی‌گذارد و با این حال در صحنه‌های حسی‌تر به کمک تصویر می‌آید و ضعف‌های آن را جبران می‌کند. همچنین موسیقی متن در سکانس‌هایی مانند صحنه‌های اعدام محکومین و یا مرگ دختر ویلفور شأن روایی پیدا می‌کند و بار روایت را به دوش می‌کشد.

اثر در بازسازی فرانسه قرن 19 موفق عمل می‌کند که بخش اعظم آن مرهون طراحی صحنه و لباس دقیق آن است. تمام شخصیت‌ها لباس‌هایی متناسب نقششان بر تن می‌کنند. حتی در صحنه‌هایی هم که تعدادی از مردم از قشر خاص در کنار هم هستند، لباس‌های آن‌ها شباهتی به هم ندارد. (قابل توجه همکاران وطنی که به غیر از رنگ، تمامی ویژگی‌های لباس بازیگران مشترک است). کاخ‌های بزرگ و با شکوه، ساختمان دادگاه، بندر مارسی و کوچه و خیابان محله‌های فقیرنشین پاریس و مارسی، فضایی واقعی را از شهرهای محل رخداد داستان ترسیم می‌کنند.

در کنار تمام مزایای سریال، آن چه این وارسیون را نسبت به سایر نسخه‌های تصویری مهم‌تر جلوه می‌دهد بازی ژرار دوپاردیو است. نگاه‌های حساب شده، نداشتن حرکات اضافی بدن در صحنه‌های پر تنش و تن صدای تنظیم شده‌اش به او کمک کرده تا همیشه بینندگان، کنت مونت کریستو را با شمایل او به یاد بیاورند. دوپاردیو در نقش کشیش بارزی و لرد ویلمورد هم خوش درخشیده‌ است. حرکات آرام و متین او در نقش کشیش بارزی، رفتار جنتلمن مآبانه و متکبرانه‌اش در نقش کنت مونت کریستو و ارائه‌ی خشمی پنهان و سرخورده در زندگیِ خشن دریانوردی در نقش ادموند دانتس، ترکیب ایده آلی برای به رخ کشیدن هنر بازیگری او بوده است.

رمان کنت مونت کریستو به دلیل گستردگی زمانی و مکانی آن و تعدد وقایع داستان پتانسیل خوبی برای تبدیل شدن به یک سریال دارد. اگر قرار باشد تمام این اتفاقات در قالب یک فیلم سینمایی دو یا سه ساعته روایت شود، نتیجه‌ی کار اثری شتاب زده و سر در گم خواهد بود. دیانا برای اجتناب از این مشکل به سریال سازی پناه آورده است که زمان کافی برای مقدمه چینی‌های لازم و نتیجه‌گیری‌های مطلوب خود داشته باشد. با این وجود وارسیون 98 این رمان از ذکر تمام وقایع، خودداری می‌کند.

رمان از آن جا آغاز می‌شود که ادموند دانتس دریانورد اهل مارسی در شب عروسی‌اش به اتهام همکاری با عوامل ناپلئون دستگیر می‌شود. این اتهام از دید او آن قدر مسخره و بی مورد است که به مرسدس- همسرش-قول می‌دهد قبل از نیمه شب نزد او باز گردد؛ اما بر اثر توطئه چینی دوستان ادموند، این بازگشت سالیان سال به درازا می‌کشد. دانتس 16سال زندانی می‌شود و پس از فرار از زندان با راهنمایی‌های کشیش  آبه فاریا و با کمک برتوچیو -دزد دریایی خوشدلی که طی اتفاقاتی به نزدیکترین دوست ادموند، تبدیل می‌شود- گنج‌های مدفون شده در جزیره کنت مونت کریستو را از آن خود می‌کند. ادموند دانتس در ادامه‌ی داستان تلاش می‌کند با کمک ثروت باد آورده‌اش و با استفاده از تغییر چهره‌ی خود در قالب سه شخصیت کنت مونت کریستو، لرد ویلمورد و کشیش بارزی از کسانی که برای او دسیسه چینی کرده‌اند، انتقام بگیرد. دانگلار، مورسلف و ویلفور اصلی‌ترین دشمنان او هستند. ادموند خود را بازوی عدالت خداوندی می‌داند که می‌بایست از ظالمان دادخواهی کند. اما کم کم این روح عدالت خواه، تبدیل به روح انتقام جویی می‌شود که قصد دارد حساب‌های کهنه‌اش را با دیگران پاک کند و مانند تقدیری تزلزل ناپذیر بر سر دشمنان فرود می‌آید. کنت در مقابل این ویرانگری و انتقام کشی، تلاش می‌کند از سرمایه و نفوذی که برای خود ساخته است، برای کمک به مظلومین بهره ببرد.

در رمان گرفتار شدن ادموند در چنگ ویلفور با جزئیات و شاخ و برگ‌های زیاد روایت شده است و هم  نحوه‌ی به قدرت رسیدن او. روابط علت و معلولی داستان به خوبی کنار هم قرار گرفته‌اند و خرده روایت‌ها و شخصیت‌های متعدد داستان با مهندسی ظریفی به پیشبرد داستان کمک می‌کنند. ذکر این نکته هم خالی از لطف نیست که با توجه به تعلق الکساندر دوما به مکتب کلاسیک و زمان نگارش رمان – اواخر قرن نوزده – بعضی اتفاقات پایه‌ی دراماتیک باورپذیر متقنی ندارند که می‌بایست آن را به پای تعلق رمان به مکتب رمانتیسیسم گذاشت. نمونه‌ای از این بحث را می‌توان در خودکشی مورسلف و بخشایش تمام اموال کنت مونت کریستو به محرومین مشاهده کرد.

سریال نسخه‌ی 1998 در مقایسه با وارسیون سینمایی 2000 آن تفاوت‌های جدی در مورد روایت دارند. نسخه‌ی سینمایی نگاهی کلی‌تر به اتفاقات داشته و از جزئی‌گویی پرهیز می‌کند. علاوه بر این دو نسخه‌ی مذکور، در روایت کلیات موارد ذیل هم، با یکدیگر متفاوتند:

  • کنت در نسخه‌ی سینمایی برای انتقام از ویلفور او را به دستگاه قضایی می‌سپرد و همین که ویلفور از جایگاه خود به زیر کشیده می‌شود برای او کافی است؛ اما در وارسیون 1998 ویلفور که دختر خود را از دست داده، اقدام به کشتن همسرش می‌کند. در حقیقت در نسخه‌ی 98 عدالت اجرا می‌شود بدون آن که کنت اقدام به انتقام گیری کند.
  • همچنین درباره‌ی نحوه‌ی مرگ موندگو یا همان کنت مورسلف در نسخه‌ی سینمایی، پس از دوئلی که با کنت انجام می‌دهد، کشته می‌شود در حالی که در نسخه‌ی 98 مورسلف پس از رسوایی در دادگاه، مقابل چشم نزدیکانش اقدام به خودکشی می‌نماید.
  • در نسخه‌ی سینمایی 2000، دانگلار صاحب شرکت کشتیرانی و صاحب فارائون است که کنت با خرید شرکت او از بانک و متعهد کردن دانگلار به بانک او را به خاک سیاه می‌نشاند. در حالی که در نسخه‌ی 98 دانگلار بانکداری است که از پسِ پرداخت تعهداتش به کنت بر نمی‌آید و پس از کلاهبرداری از او توسط یکی از نیروهای کنت بیهوش و ثروتش میان فقیران تقسیم می‌شود.
  • در نسخه‌ی 98 پسر مرسدس که درگیر دردسر بزرگی شده است به طور اتفاقی با کنت آشنا می‌شود و کنت از روی اکراه شرایط آزادی او را فراهم می‌کند؛ اما در نسخه‌ی 2000 کنت با برنامه ریزی قبلی اقدام به ربودن پسر مرسدس و سپس آزادی او می‌کند تا از این طریق به پدر او نزدیک شود. البته در انتها معلوم می‌شود که پدر واقعی او همان کنت است.
  • در نسخه‌ی سینمایی، اثری از شخصیت‌هایی مانند ماکسیمیلیان، رزا دختر ویلفور و قصه‌ی عشق میان آن‌ها نیست.

در پایان ذکر این نکته ضروری به نظر می‌رسد که چند سالی است که با جهش کمی و کیفی سریال سازی در نقاط مختلف جهان، این مدیوم به لحاظ کیفی بیش از پیش به آثار سینمایی نزدیک شده‌ است؛ اما در زمان ساخت این سریال، فاصله‌ی کیفی آثار تلویزیونی با آثار سینمایی آن قدر تفاوت داشته که در دو رهگفت مختلف، مورد ارزیابی قرار می‌گرفته‌اند. با توجه به این مطلب می‌توان این سریال را از آثار با کیفیت در نسخه‌های تلویزیونی محسوب کرد که در زمان خود ارزش کافی برای دیده شدن را داشته است.

با وجود تمام نکات مثبت برشمرده شده ‌-به لحاظ سطح کیفی و حتی تلذذ- وارسیون 1998، فاصله‌ی زیادی با اصل رمان کنت مونت کریستو دارد. در مجموع می‌توان گفت این رمان از دسته آثاری است که هنوز اقتباسی که شایسته‌ی آن باشد، از آن ساخته نشده است؛ شاید علت اصلی این امر، گستردگی زمانی و مکانی آن باشد. با این وجود به دلیل نگارش تصویری الکساندر دوما، این اثر پتانسیل آن را دارد تا بارها و بارها مورد اقتباس قرار بگیرد. تجربه آثار ساخته شده نشان می‌دهد کار بر روی نسخه‌های سریالی این رمان، موفق‌تر از نسخه‌های سینمایی آن خواهد بود. 

این نقد در سایت فیلموویز هم منتشر شده است.

ویرایش متن:چیستا حاجیان